هفته های آخر
سلام دخملم
خوفی؟
خیلی وقت به دیدنت نیومدم آخه خیلی سرم شلوغ. عزیزم الان 33 هفته سن داری. جوجو دلم برا دیدنت پرپر می زنه.
حس عجیبی................................
باور کن هنوزم باورم نشده مادر شدم. این روزها دنبال یک بیمارستان مناسبیم که تو برای اولین بار این دنیا می بینی. جوجو ماما و بابا و همه آدمها رو زیاد دعا کن.
دخترم تو خیلی شیطونی انقدر تکون می خوری و ضربه های محکم می زنی که بعضی شبها باید بشینم تا خوابم بگیره.
دخترم تمام سعیمو می کنم تا تو خوشبخت بشی.
بوس
خیلی دوست دارم.
شنبه 9/3/94 دوباره میرم سونوگرافی دیدارمون تازه می شه. این بار خوب چشاتو باز ن تا من ببینی.
خیلی دوست دارم، راستی وقتی چشامو می بندم تصورت می کنم خیلی زیبایی. شبیه عزیز هستی.
جوجو اولین چیزی که سرت هوس کردم خرمالو بود که عزیز برام خرید. دومین چیز هم که خیلی براش عطش داشتم مرغ پلو بود که خونه خاله لیدا با هم خوردیم. پس امیدوارم مهربونی و زیباییت به عزیز و دیانتت به خالت بره.
منتطرتم................